به سپیدی یاس ، به سرخی خون | |||
سلام
اون روز واسه اولین بار دیدم و فهمیدم که آدم با مرگ کمتر از کسری از ثانیه فاصله داره...
قبل از او حادثه رفته بودیم جمکران...تو اون گرما بیرون نشسته بودم و نماز میخوندم که یکی زد پشت شونم و گفت التماس دعا!!! بعد هم نیگاش کردم و گفتم محتاجیم...خندیدو رفت...تو اونهمه آدم فقط به من گفت...بعدشم که رفت دوباره نشسته بودم که دیدمش داره میره تو مسجد و انگار میلنگید و باز نیگام کرد...مونده بودم ...
وسط جاده تو لاین سبقت با 110 تا سرعت بودم که بووومممم...لاستیک ترکید...ماشین واسه خودش میرفتو فرمون هی تکون میخورد...داد میزدمو یا حسین یا حسین میکردم...ماشین4، 5 بار دور خودش چرخیدو یهو از پشت یکیم زد بهمون....نصف ماشین رفت...بعد خود به خود ماشین رفت تو لاین بغل و واستاد...
باورم نمیشد که زنده ایم...
مرگو دیدم.....با تمام وجود...
پلیس که اومد گفت معجزست که زنده این....
تو روز نیمه شعبان امام زمان دوباره بهم زندگی تازه داد...چراشو باید از خودشون پرسید دیگه...
حس آدمیو دارم که تازه زندگی دوباره بهش دادن...اما میدونم که نمیتونم این حس خوبو مدت زیادی نگه دارم...
هنوزم که به اون ماجرا فکر میکنم بغض میکنم و میگم اگه این فرصت دوباره نبودو من الان به جای اینجا توی بهشت زهرا یا هرجای دیگه بودم چه چیزی واسه عرضه داشتم...وای که چقد سخته...
دلم میخواد همه منو ببخشن ...
یا علی مدد