به سپیدی یاس ، به سرخی خون | |||
(این مطالب مال قبل از مشهد رفنتنمه...دیدم قشنگه گذاشتمشون...التماس 2 آ)
سلام...احوال شما...خوبین یا بهترین...امیدوارم که همیشه شاد و خندون باشین...خب ...چن وقتی میشد ننوشته بودم..خب دلم به نوشتن نمیرفت دیگه یا به قول خودمون اصلا حسسش نبود...با تشکر از تمام کسایی که هر روز میگفتن به روز کن...خوشبختم که نمیگفتن آپ دیت!!!آخه این یه کلمه فرنگیه دیگه...منم که می دونین زیاد با کلمات این فرنگیا رابطه خوبی ندارم...مخصوصا با این کلمه ok....همتونم می دونین من از این کلمه خوشم نمیاد اما نمیدونم چرا بازم بعضیا هی میگنok..!
بچه ها من این قالبو خیلیییییی دوست دارم چون هم پاییزه هم درخت و هم قرمز...کلا خیلی خوشم میاد از این قالب...اما بازم نظر شمام مهمه ...نا سلامتی قراره چن لحظه از وقتتونو اینجا بگذرونینا...پس نظراتون مهمه واسم...بگین لطفا...
مطلب بعدی اینکه حریم یاس عزیزم گفته بود که مطلبام خیلی طولانیه...راستش رفیقای عزیزم اولا که این مطلبا هیچکدوم از من نیست و اینا رو از جاهای مختلف که حتی بعضیاشو یادم نیست برمیدارم و از همین جام ازشون میخوام راضی باشن ....ثانیا اینکه مطلبایی که میذارم اینجا همشون گلچین شده هستن چون عقیده دارم کسی که میاد اینجا وقتش با ارزشه و نباید با اومدن اینجا هدر بره...پس سعی میکنم بهترین مطالبو بذارم....و بنابر این حتی اگه طولانی هم باشه به خوندنش می ارزه و البته مطالبیو که طولانین رو سعی کنید save کنید و بعدا بخونین...خلاصش اینکه این مطالبو اگه نخونین از دستتون رفته...!
راستیییییییی ماه رجبتون مبارک...ایشالله یا سالی این ماه رو با آقامون چشن بگیریم...اعمال این ماه یادتون نره ها مخصوصا روزه...
بچه ها یه نکته دیگم بود که دیشب تو یه مجلسی بهش اشاره کردم...راجع به اظهارات اخیر عبدالکریم سروش...این آقا >حیف آقا< علنا به مبانی اعتقادی شیعیان (ولایت و امامت و مساله مهدویت) توهین کرده...امیدوارم کسایی که از ایشون حمایت می کردن حالا دیگه فهمیده باشن با چه آدمی طرف بودن...قضیه اکبر گنجی هم بود که میخواستم راجع بهش یه کم حرف بزنم که الان می بینم واقعا وقت من و شما ارزشش بالاتر از اینه که راجع به این آقا و امثال ایشون تلف بشه...
اینم یه نموره سیاسی بازی که من عاشقشم...البته به وقتش....
خب حالا یه مطلب دارم که خوندنش خالی از لطف نیست که هیچ کلیم لطف داره...بخونین:
زبان دیگر
سه روز پس از آنکه به دنیا آمدم، هنگامی که در گهواره
اطلسم خوابیده بودم و با حیرت و نگرانی به جهان تازه
گرداگردم نگاه می کردم،مادرم به دایه رو کرد و گفت
:حال بچه ام چگونه است؟ دایه در پاسخ گفت
:خوب است، بانو، من سه بار شیرش داده ام.تا کنون
نوزادی
به این خردی و به این شادی ای ندیده ام.و من به خشم آمدم
و فریاد زدم : دروغ است. مادر،بسترم سخت است و شیری
که نوشیده ام به دهانم تلخ می آید.مادر نفهمید و دایه نیز،
زیرا زبان من زبان جهانی بود که از آن آمده بودم
.در بیست و یکمین روز زندگیم هنگامی که مرا نامگذاری
می کردند،کشیش به مادرم گفت
:"
ای بانو خوشا به حالت که پسرت مسیحی به دنیا آمد."من در شگفت شدم و به کشیش گفتم: "پس مادر تو در بهشت
باید بد حال باشد،چون تو مسیحی به دنیا نیامدی
."اما کشیش هم زبان مرا نفهمید.پس از هفت ماه یک روز
فالگیر به من نگریست و به مادرم گفت
:"
پسرت مردی محتشم و رهبری بزرگ خواهد شد"ولی من فریاد زدم: این پیش گویی دروغ است،
چون که من موسیقی دان خواهم شد و چیزی به جز
موسیقی دان نخواهم شد.اما در آن سن هم زبان مرا
نفهمیدند و من در شگفتم
.حال سی وسه سال گذشته و در این مدت دایه ام و مادرم و
کشیش مرده اند ولی آن فالگیر هنوز زنده است
.دیروز او را نزدیک کلیسا دیدم.هنگامی که با هم سخن
می گفتیم : گفت
:"
من همیشه می دانستم که تو موسیقی دان می شوی حتیزمان کودکیت من آینده ات را پیش بینی کردم
."من سخنش را باور کردم،زیرا که من هم زبان آن جهان
دیگر را از یاد برده ام
.عجب.....
رفقا دعام کنیدا...مخصوصا یه مریض عزیزمو
یا علی مدد